داستان فیلم
داستان،مثالی از زندگی است که بشر خود را در آن بازمی یابد.گذشته،حال و آینده ی افراد انسانی«واقعیتی است ممتد»که جز قسمت کوتاهی از آن،در پرده ای مه آلود از ابهام و تردید و وهم گم شده است.عموم افراد انسانی نمی توانند زندگی خود را در مجموع،همچون واقعیتی واحد اما ممتد بنگرند؛گذشته فراموش شده است و حال رابطه ی خویش را با گذشته ها گم کرده...آینده نیز از نظرها پنهان است و انسان امتداد عمل خویش را در آن باز نمی یابد.اما داستان اینگونه نیست؛ده ها سال زندگی همچون واقعیتی واحد پیش چشم واقع شده،گذشته و حال وآینده یکدیگر را معنا می کنند،و وقایع نیز مهره هایی هستند که با توجه به «نتیجه داستان»انتخاب شده اند و این رشته ی واحدی است که آنها را به یکدیگر پیوند داده.با نظر کردن در این مجموعه،ناظر همه ی حیات را پیش چشم دارد؛از آغاز تا انجام،از مبدا تا معاد؛و این میتواند«عبرت آموز» باشد.انسان نیز محتاج عبرت آموزی است،اگر نه خود را در پیچاپیچ زمان گم می کند.نه آن که زمان پیچاپیچ باشد،بل انسانی که با تفکر تجریدی و حکمت انس ندارد،زمان را همچون لابیرنتی(جای پر پیچ و خم،ماز،هزارتو) می یابد هزار پیچ،و خود را گمگشته ای که راهی به بیرون باز نمی یابد.اما این تنها یک روی سکه است؛روی دیگر آن این است که داستان در عین حال میتواند دعوت به غفلت کند و تجری و عصیان،آنچنان که در هنر مدرن معمول است.اما شاید نتوان گفت که ذات داستان-اگر به طور مطلق اعتبار شود- به کدام یک از این دو،«غفلت» یا «عبرت»نزدیک تر است. سینما توهمی است واحد از یک واقعیت ممتد؛داستانی که تصویر شده.اگرچه این سخن را نباید در مقام تعریف نهاد،چرا که در این سخن«اصالت تصویر» و «فردیت فیلم ساز»لحاظ نشده،حال آن که هنر امروز،بنابر تعریف غالب هنر شناسان معاصر،بیان همین فردیت و مکنونات درونی هنرمند است.
منبع:کتاب آینه ی جادو،جلد اول،(صفحه16)،اثر شهید سید مرتضی آوینی